امير عليامير علي، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

امير علي نفس مامان و بابا

پست39 (پايان 8 ماهگي)

پسر گلم 8 ماه از بهترين روزاي عمرم با تو گذشت...به اندازه ي چشم به هم زدني ...انگار همين ديروز بود كه به دنيا اومدي ...واي خدا چقدر كوچولو بودي...حالا ماشالا بزرگ شدي ...اونقدري بزرگ كه ديگه راحت نميتونيم بغلت كنيم و راه بريم و زود خسته ميشيم وزنت الان 9600 شده...بزار يكمي از كارات برات تعريف كنم... عزيزم هشت ماهگيت مبارك     اول بگم كه 4 تا دندون داري ...دندونهاي پاييني كامل دراومده ولي دندونهاي بالاييت نه...تازه از هم فاصله هم داره كه باعث ميشه بانمك تر بشي! قشنگ 4 دست و پا ميري و دستتو به ديوار يا پله يا ميز تي وي هرچي...
27 مهر 1392

پست 45

جديدترين عكساي جيگره مامانش...   اينم لباس تيم بارسلوناست كه دايي محمد برات خريده بود ولي چون خيلي بزرگ بود رفت با يه چيز ديگه عوض كرد... ...
27 مهر 1392

پست 44

پسر گلم شما در حال حاضر (16 مهر) 8 عدد دندان خوشگل سفيد داري...4 تا كامل در امده و 4 تاي ديگه نيش زده... اينجوري: ..._ _... فك بالا ...- -... فك پايين خيلي خوشگلي و بامزه اي... وقتي ميخندي دندوناتو نشون ميدي... البته توي اين عكس داشتي ادا بازي درمياوردي كه عكسو خراب كني!       جديدا سرلاكتو با شيره ي خرما و خامه و يا موز مخلوط ميكنم ...اينجوري بهتر مي خوري... بعضي وقتام به جاي سرلاك با بيسكوييت مادر يا ساقه طلايي ميدم ميخوري... زرده ي تخم مرغ هم دوست داري ميخوري... و همينطور سوپ (شامل: گوشت ماهيچه يا مرغ.برنج.عدس جوانه زده.سيب زميني.هويج.پياز.گشنيز.جعفري.گوجه)و پوره ي سيب زميني و هويج... خ...
27 مهر 1392

پست 43

پسركم ديشب(12مهر) براي اولين بار برات قصه گفتم و تو ناز خوابيدي ...اگه ازت پرسيدن اولين قصه اي كه مامانت برات تعريف كرد چي بوده؟مي توني بگي قصه ي شنگول و منگول! ديشب مي خواستم قطره ي اهنتو بهت بدم...هميشه براي اينكه بدوني چي ميخوري اسمشو ميگم... گَته! ...بعدش تو هم همينو تكرار كردي.! گفتي گته! يعني مردم از تعجب... خندم هم گرفته بود...بعدش هرچي بهت اصرار كردم كه دوباره بگي ديگه نگفتي! نامرد كوچولوي مامان ...
13 مهر 1392

پست 42

سلام پسرم اينم چند تا عكس: با اينكه تازه حمام رفته بودي ولي با گريه رفتي دم در حمام ...تا اينكه بابايي شستت...ببين چقدر تميزي...جيگري...هلويي...يه بوس بده تا نخوردمت   اينجا داري الكي گريه ميكني كه بغلت كنم... ...
6 مهر 1392

پست 41(كارهاي جديد پسملي)

در تاريخ 3 مهر براي اولين بار از پله ي آشپزخونه كه نسبتا بلند هم هست اومدي بالا... آفرين پسركم قربون اون پاهاي كوچولوت برم من... اولين بار كه اومدي ما حواسون بهت نبود...بابايي پرسيد كي اميرعلي رو گذاشت بالا؟ من گفتم فكر كردم تو گذاشتيش!...بعد شك كرديم به خوده پسر كوچولو نكنه.........بعلـــــــــــــــــــــــــه! وقتي براي بار دوم به چشم خودمون ديديم ديگه باورمون شد...پاي راستتو مياوردي تا روي پله و بعد خودتو ميكشيدي بالا!...بعدم ميرفتي سراغ سبد سيب زميني پيازا...و اونا رو توي دهنت ميكردي! آخه من چكار كنم از دست تو.... با خزيدن هم هرجايي كه دلت بخواد ميري...خيلي پسر خوبي شدي ازت راضيم مامان جون ...نگاه ميكني ببيني من كجاي خونه ام مياي پ...
4 مهر 1392
1